محمدحسين فرجنژاد
«بوداي کوچک» را ميديدم. در داستان فيلم، نقطه عطفِ فهم و رهاييِ سيدارتا يا همان بودا، زماني بود که پس از چند سال رياضتکشي به روش هندوان، براي رهيدن از تمنيّات، در درياچه روبرويش، استاد و شاگردي را سوار بر قايقي ديد. استاد، در حالي که ابزاري موسيقايي شبيه تار در دست داشت، به شاگردش گفت: «اگر اين سيم شل باشد، آيا موسيقي زيبايي از اين ابزار خارج مي شود؟» شاگرد نيز طبيعتاً گفت: «نه». استاد سپس گفت: «اگر بيش از حد سفت باشد، چطور؟» باز هم شاگرد گفت: «نه، صداي مناسبي از آن خارج نمي شود.» سپس، استاد که با ردا و چهرهاي چون پيران و حُکماي شرقي بود، گفت: «فقط زماني که مقدار سفتي و سستي اين سيمها متعادل باشد، صداي روان و زيباي موسيقي از آن توليد ميشود.» در اينجا بودا در حاليکه از شدت سادگي و بيپيرايگي در کنار گاوميشهاي بيشه، در حال آب خوردن بود و با ريشها و موي ژوليدهاي از حال تعادل يک انسان معمولي خارج شده بود و شبيه مرتاضان هندو شده بود، به فکر فرو رفت و با خويشتنِ خويش، حديث آن استاد و شاگرد را واگويه کرد و انديشيد که بهراستي حد ميانه، حد اعتدال است و اين سخن را به مثابه محوري براي رهاييِ نفس از اميال طبيعي و شهوات دانست. از آن پس بود که وي زندگي متعادلي در پيش گرفت و به بودا يا بيدارشده تبديل شد. از آن پس، اين ماجرا را براي هنديان تعريف کرد و با اختلاف طبقاتي هندويي و خداپرستي آنها مخالفت کرد و رمز رهايي را دست يازيدن به شيوه اعتدال دانست. در طي قرون بعد، بسياري از مردمان شمال هند به مکتب بودا گرويدند و سپس بسياري از چينيان، با کمک گرفتن از شعار اعتدال در ورزشهاي رزمي، به آئين بودا گرويدند...