حسن طاهري
شب چهارم محرم است. دلم براي گريه لك زده است. دلم ميخواهد سر بر روي ضريح شش گوشه ميگذاشتم و درد دلهايم ميگفتم. اشك در پشت چشمم نهفته است. منتظرم مداح, ذكر مصيبت را آغاز كند. چراغها خاموش و صدا اكو ميشود. وقتي شعرهايش را ميخواند, هر جملهاش, صداي هق هقي را در حنجره ميلغزاند و ميخواهد اشك بگيرد. با خودم كلنجار ميروم...