الهام عباسي
اگر بخواهيم ارزيابي و برآيندي واقعگرايانه از وضعيتِ فرهنگ در طي چهل سالي که از انقلاب اسلامي گذشته است داشته باشيم، ميزان توليدات و برنامهريزيهاي فرهنگي، جشنوارهها و همايشها و گردهماييها هيچ يک ملاکِ کارِ فرهنگي، اثرگذاري و توفيقات در عرصهي فرهنگ نخواهند بود! کار فرهنگي و موفقيت آن را بايد با ميزانِ تغييري که توانسته در سبک و روش زندگيِ واقعي مردم يک جامعه ايجاد کند، سنجيد و از اين ديدگاه مطالعهي روش زندگي کنوني و مسير حرکت آن با وضعيتِ مطلوب در تفکر انقلابي و اسلامي ما فاصلهي زيادي دارد. پيش از آن که به پرسش از وضعيتِ فرهنگي کنوني و مقايسهي آن با فرهنگِ اسلامي که از اهداف اساسي انقلاب است، بپردازيم و نيز پيش از آن که بپرسيم اساساً فهمِ آن سرپرست و مدير فرهنگي يا آن حزباللهيِ انقلابي از فرهنگ کدام است؟ و با کدام فهم از فرهنگ است که کارِ فرهنگي ميکند؟ تا بعد بدانيم کارِ فرهنگي چرا عموماً نتيجهي دلخواه را به دست نميدهد؟ لازم است تا قدري از مقدماتي که لازمهي فهم و دانستنِ ضرورتِ اين پرسشهاست بگوييم. چه اين که به نظر ميرسد در بُرههاي هستيم که لازم است يکبار ديگر خودِ مسئله و پرسش را بازخواني کنيم و بيش از آن که معطوف به پاسخ باشيم، مسئله را با دقتي دوباره تبيين کنيم...