محمد ملکزاده
از زماني که سيطره غرب به مدد نوگرايي و تحول آن ديار پس از رنسانس و انقلاب صنعتي پديد آمد، تمدّني پايهريزي شد که در ذات و بنيانش ميل به گسترش نهفته بود و آن را فراتر از حصار يک موقعيت جغرافيايي خاص هدايت مينمود. غرب براي تسهيل روند سيطره خود، يکسانسازي فرهنگي و تضعيف و تخريب فرهنگ ملتها را به عنوان يک امر حياتي و زيربنايي در اولويت قرار داد و تلاش نمود از اين طريق زمينه تسلط سياسي امنيتي خود را فراهم نمايد. با تضعيف و تخريب فرهنگ ملتها، فرهنگ وارداتيِ لااباليگري، بيبندوباري و بيعفّتي جوامع غربي بر جوامع شرقي - به ويژه اسلامي - تحميل شد تا از اين طريق قدرت مقاومت ملتهاي اسلامي سست گرديده، بقا و دوام جهانيسازي ميسّر و کشورها به بازار فروش محصولات غربي تبديل گردند. اين انديشه و ترفند، افکار عمومي جهانيان را در راستاي تأمين منافع غرب تسهيل ميساخت، موانع حاکميت نظام تکقطبي به رهبري ايالات متحده آمريکا را از ميان ميبرد و بستر اعمال حاکميت نظام سلطه و سلطهپذيري کشورها و ملتهاي جهان را هموار مينمود. در اين پژوهش ضمن بررسي سير تحول تاريخي استعمار، نقش بيگانگان در فتنه فرهنگي جامعه اسلامي را در خلال اين تحول تاريخي مورد توجه قرار خواهيم داد...