محمدرضا فلاح
هيچ نظام فکري را نميتوان يافت که حقايقي در آن وجود نداشته باشد. حتي باطلترين نظامها نيز بهرهاي از حقيقت دارند؛ اما اين حقايق نميتواند به گزارههاي نادرست ارزش ببخشد، همان گونه که نادرستي اين گزارهها نميتواند از ارزش قضاياي صادق بکاهد. نوشتار پيش رو نيز تنها بر آن بخش از گفتهها و کردههاي صوفيان و مدعيان عرفان انگشت گذارده است که با مباني ديني سر آشتي ندارد و هيچگاه برآن نيست تا از ارزش عرفان بکاهد و يا عرفان را غير ديني و يا در تعارض با دين بشمارد و يا مقامي را انکار نمايد که انکار مقامات، خود، حجاب بزرگ طريق است. باطل زشت است و هيچ کس حاضر نيست آن را در آغوش گيرد. پس به ناچار بايد خود را بزک کند تا بتواند براي خويش مشتري بيابد. اين دغلکاري، آدميان را فريب ميدهد و آنان را به دام ميکشاند و در بند ميکند. معنويتگرايي و اوج آن، عرفان، نيز به اين آفت گرفتار آمده است. معنويت جاذبه دارد و همگان ميخواهند همنشين آن باشند...